گفت بنویس میمانم، نوشتم میروم، این غلط املائی مرا ویران کرد.
و حالا باید روزی ١٠٠ مرتبه از روی تنهائی بنویسم.
چه زیباست نوشتن، وقتی میدانی او میخواند
چه زیباست سرودن، وقتی میدانی او میشنود
و چه زیباست دیوانگی به خاطر او، وقتی میدانی او میبیند
مینویسم ( د ی د ا ر )
تو اگر با من و دلتنگ منی، یک به یک فاصلهها را بردار
همه با یار خوشند و ما به غم یار خوشیم
کار سختی است ولی ما به همین کار خوشیم
بیا ای گل که از روی چون گلت بهار ذر من پیدا شد
بیا کز بوی تو ای گل هزار انگیزه پیدا شد
بی دل و خسته در این شهرم و دلداری نیست
غم دل با که توان گفت که دلداری نیست
رو مداوای خود کن ای دل از جای دگر
کندر این شهر طبیب دل بیماری نیست
نبض لحظه رو نگه دار نذار عشقمون بمیره، نذار ضربههای ساعت، منو از تو پس بگیره
عقربکهای زمونه، خستگی سرش نمیشه، نگو برمیگردی فردا، دل که باورش نمیشه.